ماهرویا، به خون من مشتاب


کشتن عاشقان که دید صواب

چشمت، ار خون من بریخت چه شد


ترک با تیغ بود مست و خراب

تا گل از شرم رویت آب شود


یک زمان برفگن ز چهره نقاب

مثل خود در جهان کجا بینی


گه در آیینه بنگری گه در آب

آرزو می کند مرا با تو


گوشه خلوت و شراب و کباب

وین تمناست در سرم همه عمر


زین هوس چشم من نگیرد خواب

وز غم روی شاهدان ما را


تا به کی پند می دهند اصحاب

هر که دعوی کند ز خوبان صبر


نشنود کل مدع کذاب

چه ملامت کنید خسرو را


فاتقوالله یا اولی الالباب